سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای سوم خرداد. برای پدرم

 

- برای سوم خرداد

... و من

عاشق چشمان مادرم

که یکی سویش را در نبود پدر داد و یکی هم سالهاست اسیر گریه های نمیدانم چرای بی پاسخ است.

***

... و من عاشق چشمان مادرم!

که سوسوی امیدش از انتهای دلتنگی تنهای اش حرف میزند.

 

- برای پدرم

تو که نبودی عاشق چشمان مادرم شدم. برای بی بهانه گریستن هایش. برای اشک های پنهانی اش.

ناراحت نشوی. ولی این روزها کمتر دلتنگ تو می شوم. این چشم ها با آن سادگی و مهر مادرانه اش عذابم می دهد.

نیستی که ببینی. وقتی بغض می کند.

راستی، هنوز هم گاهی می خواند. همین چند روز پیش داشت برای تو می خواند. خودش که چیزی نمی گوید. ولی گاهی اوقات نمی تواند دلتنگی اش را پنهان کند.

انگار خیلی که عذاب می کشد تحملش تمام می شود.

داشت برای تو می خواند و من هم می خندیدم. سر به سر عاشقی اش می گذاشتم و بی اعتنا می خواند.

اشک هایش را که دیدم...

***

شب آخر که یادت می آید!؟ قول دادی فردا می رویم عید دیدنی. حالت بهتر شده بود. ولی فردا نبودی. نبودی و همه آمدند عید دیدنی ما. دوباره!

حالا مرد شده ام برای خودم. خیلی چیزها را می فهمم. عید دیدنی هم میروم. بی تو. با مادرم می روم. می خواهم جای خالی تو ...

نه...

ته چشمانش همیشه غمی هست که جای خالی ات را به رخم بکشد.

***

تو که نبودی عاشق چشمان مادرم شدم. برای تنهای اش. برای دلتنگی های کودکانه اش.

عاشق چشمان مادرم شدم. ولی نگاهشان نمی کنم. جای خالی ات...

 

 

 * همه پدران عاشق چشمان مادرند : نام شعری که متاسفانه شاعرش یادم نیست


  

حرفی برای گفتن نیست. تنها لرزشی مانده بر دست و دلم. تا آینده چه شود. 


  

باهمه ی بدی هایت تو از همه سری

میان این همه دوست که دارم تو برتری

با همه ی ظلم ها که کرده ای به من

هرچه فکر می کنم تو از همه بهتری

کم نیست جفایی که از تو بر من رفت

ولی در نگاه دیگران باز تو بالاتری

حتی اگر فرشته باشند این مردمان

با چشم ظاهرم که باشد تو زیباتری

اصلا بگو اینان پیغمبران منند

با این همه آیه که داری، تو والاتری

حتی اگر همه را خوب فرض کنیم

با چشم من که بنگری باز تو تری

ساده بگویم قله قاف هم بروی

حرف اولم را می زنم، از همه سری

پای خدا را  دیگر وسط نکش

می ترسم بگویم که تو محبوبتری

بگذار سرزده به قافیه ی آخر برسم

تو ماهی، گلی، عشق من تو محشری

***

حالا مثل همیشه بخند و بگو

"خاک بر سرت عزیزم، چقدر خری"


  

دلم خوش بود...

دلم خوش بود به آوازی که گاه به گاه می خواندی. دلم خوش بود به نگفتن هایت. به نشنیدن هرآنچه دوست می داشتم. به ندیدن هرآنچه انتظارم میرفت. که با همه ی حسرتی که در دلم ماند، ندیده و نشنیده باورشان کردم.

دلم خوش بود به غروب هر روزی که تو رنگش می کنی. به انتظار کشیدن هایم با شوق. به قندی که توی دلم آب می شد، وقتی از دور می آمدی. وقتی سلام می کردی و می نشستی، متین و محجوب.

دلم خوش بود به گاه به گاه خواستن هایت. به شماره نیامدن های همیشه ام. به دوست داشته نشدنم حتی. به حوصله ی بی پایانت برای ندیدنم!

دلم خوش بود به جواب ندادن هایت. به حرفایی که بی پاسخ ماندند. به بی تفاوت بودنت برای من. به آرامشت، وقتی از برزخ شبانه می گذشتم. به بی خوابی هایم. به خستگی های صبح و بی قراری های شبانه ام.

دلم خوش بود به حرف زدن هایت تا ایستگاه آخر، وقتی شب میشد. به تنها برگشتن هایم. به "رسیدی؟" گفتن هایت. به دلتنگی های بعد از تو نمیدانم تا به کی. به مهربانی هایت. به جانم گفتن هایت. به "بهرام" وقتی مالکش می شدی. به "بهرامم".

...

...

***

دلم خوش است به هزاران هزار همچون "هایت ها" و "هایم ها" که ته دلم ساکت و سرد نشسته اند. دلم خوش است.


  

از یک چیز می ترسم;

روزی برسد که تمامی آرزوهایم برآورده شود و من تنها بمانم بی تو!


  

من،

زجموره های تلخ یک اتفاق کهنه ام

که سالها پیش در جنوبی ترین نقطه ی شهر

اسیر سرنوشت دخترک رمالی شدم

که می گفت:"آسمان آبان هیچ ستاره نخواهد داشت"

و درست دیماه همان سال

برفی سنگین خاطراتم را زمینگیر کرد!

-

از آن به بعد...

با دوپای بریده از زمین و

دستی کبود از سرمای دیماه

با تکه پاره هایی از آسمان بیرحم زمستان

همنشین شمالی ترین درختان این شهر شدم!

بی هیچ نشانی از آفتاب

با ریشه هایی زخم خورده و

شاخه هایی که بیم روئیدن داشتند

-

من زجموره های تلخ یک اتفاق کهنه ام

همزاد غصه های سرمازده ی گلفروش پیری

که کتاب نمدار جوانی اش را هزار باره می خواند.


  

...

وقتی بین چشم های من و

این جاده های تا انتها بی درخت

قراری نیست

چه فرقی می کند خیال بودنت را

کجای این دلتنگی بکارم!؟

آن قدرها هم ساده نیست...

سنگینی این بغض بی قرار

طاقت هر شانه ای را طاق می کند...


  

اولین سال نبودن پدر

دلم تنگ است...

دلم تنگ است برای حرفهایی که نگفته ماند

برای حرف هایی که حسرت شنیدنشان

گاه و بی گاه

خیسی چشمانم را به رخم می کشد و

حجم تنهایی ام را گسترده تر می کند.

...

----------------------------------------------

انصاف نبود.

ده سال عمر کمی نیست.

بچه بودم که رفتی...

 


  

دلم هری می ریزد، هی که به آخر نزدیک می شویم...

فردا دوشنبه ی بیقرار و...

آخر، یکشنبه ای که حالم را به هم می زند...

دلم هری می ریزد...


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :0
کل بازدید : 7156
کل یاداشته ها : 21


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ